شب درد

شب درد است امشب شب دلشوره و تشويش و گمان
و ندارم من خبري از تو, تو اي سرو روان
كوله بارم عشق است و ندارم من به رحيل پي رو همسفري كه نشينم به كنارش بزنم با او حرف.
امشبم نيست توان كه بگويم من چون هميشه شعرهاي كهن امشبم در پي نيما و سپهري و نوان
آرزويم اين است كه توام دل نكني ز نگاهم نگهت را مبري
تو بشو همسفرم به ره سخت رسيدن به كمال گر چه سخت است, ولي تو بكن از كرمت بر من عاصي رحمي. تو بشو همسفرم به ره سخت رسيدن به وصال

 

 





خواب بی سرانجام

غروب بود و باران می بارید , من و تو می دویدیم تا در هیاهوی باران گم نشویم .

لحظه ی فراق رسیده بود و من باید می رفتم .

دستت را در ازدحام جمعیت رها كردم و دویدم تا به آخرین قطار برسم ،

پا به قطار گذاشتم ، سكوت بود و سكوت ، هیچ صدایی نبود

جز صدای آشنای تو ، دویدم تا در آغوشت بگیرم ، اما از خواب پریدم.

 






گزارش تخلف
بعدی